بچه های بهشت

خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست
و ایمان مرا به کاملترین مراتب ایمان برسان
و یقینم را فاضلترین درجات یقین ساز
و نیتم را به بهترین نیتها و عملم رابه بهترین اعمال ترفیع ده
خدایا به لطف خود نیتم را کامل و خالص ساز
و یقینم راثابت و پا برجاى دار و به قدرت خود آنچه را که از من تباه شده اصلاح فرماى

"بچه های بهشت؛ به هیچ نهاد و سازمانی وابسته نیست و بصورت شخصی اداره می شود"

نوای بینوایی .آ سید مرتضی آوینی...
عضویت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

خاطره اولین اعتکاف یک معتکف

جمعه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۳۳ ق.ظ

اولین بار که معتکف شدم را هیچگاه فراموش نمی کنم. روزی که هیچ تصور و آشنایی با این عمل عبادی نداشتم و صرفاً تعریف و تمجیدهای دوستانم مرا مجاب کرد که این برنامه را یکبار هم که شده تجربه کنم.
فضای عجیبی بود. فرصتی بود تا فارغ از هیاهوی پایان ناپذیر زندگی، چند روزی با خودت بلکه با خدای خودت خلوتی کنی. مجالی بود برای استوار سازی شانه هایی را که زیر بار سنگین گناه ، دیگر قامت ایستادن نداشتند. اصلا با خودت که خلوت می کنی تازه می فهمی چقدر ناخالصی و ناپاکی داری و اینجاست که حس می کنی خودت هم حوصله و تحمل خودت را نداری.
 
از خودت که نا امید می شوی تازه گدایی در خانه خدا معنا پیدا می کند و چه لذتی دارد که از همه عالم بریده باشی و گوشه ای و خلوتی و تسبیحی...
الهی العفو.....  الهی العفو...
 
در همین احوالات هستی که صدای پیر مردی با موهای جوگندمی و ریشی سفید از سوز دل و با گریه به گوشت می رسد که در خلوت خود می نالد:  ادعونی استجب لکم...
و تو گویی همین مرد پیک خداست و در جواب  آشوبی که در دل داری مرحمی از جانب خدا آورده است.
 
رجب ماه خداست و این سه روز انگار عصاره این ماه است. انگار خدا در این سه روز دست یافتنی تر شده است.
این سه روز  نمازهایت آنقدر به خدا نزدیک می‌شوند که صدای مهربان خدا را به گوش قلبت می شنوی که تو را به سیر مسیر عبودیت و خودسازی فرا می خواند و از آنچه تاکنون در پرونده اعمالت جمع کرده ای مهربانانه گلایه می کند.
 
روز سوم اما حال و هوای همه طور دیگری است. هر چه  به اذان مغرب نزدیک تر می شویم بیشتر دلم می گیرد. انگار خدا از ما سیر شده است و بیرونمان می کند. حس می کنم خدا هم از  من ناامید شده است و دیگر مرا نمی خواهد. گریه امروزم بی تاب تر شده است و این بار برای های های گریه کردن نیازی به خاموشی شب های گذشته ندارم.
سه روز در آغوش خدا بودم و اکنون حس تنهایی و بی پناهی رهایم نمی کند.
 
و چقدر وقت شناس است روحانی حاضر در اعتکاف که روضه های مصیبت عمه سادات را در آخرین ساعات که دلت بی قرار است برایت می خواند و تو اینبار چقدر عمیق تر حس میکنی غم بی پناهی و غربت این بانو را ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">